دست نوشته های یک دانشجوی مهندسی شیمی

۳۸ مطلب با موضوع «اشعار» ثبت شده است

متقابل ها و متضاد ها

نیلز بور دانشمندی که من مدت ها شیفته ی او بودم جمله ای دارد حکیمانه:

متقابل ها متضاد نیستند بلکه مکملند.

حال منظور پروفسور بور را در شعر تشریح می کنم:

ما ضد هم نه ایم بلکه مقابلیم

بی هم چه ناقصیم با هم چه کاملیم

چون آب و آتشیم در دیگ زندگی

با هم نمی شویم بی هم نمی شویم

۰۸ شهریور ۸۸ ، ۱۴:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

هجای جاری

من ندارم به شان او تردید

در نگاهش ترانه می لغزید

بانگ اندوه آشنایان بود

حرفمان را چه خوب می فهمید

اشک او چون هجای جاری ریخت

می شد از راه او جهان را دید!

خنده اش بوی گریه هایش داشت

گر چه بسیار هم نمی خندید

۰۸ شهریور ۸۸ ، ۰۹:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

سرو خیالم

هرگز نبود هیچ کسی دوستار من

نفرین به زندگانی بی افتخار من

بالا بلند سرو خیالم خمیده شد

در لحظه های بی هدف و بی شمار من

بی یار و دوستار چو مرغی رها پرم

کین آسمان تنگ شده چون حصار من

من را قبیله ایست که فرمان نمی برند

از این دل بریده ی بس داغدار من

ای آشنا بسوز که در کنج سینه ام

جز ناله های تو نبود هیچ یار من

۰۷ شهریور ۸۸ ، ۱۷:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

پیچک

هر کس اندک مایه آشنایی با من داشته باشد، می داند مخالف سر سخت جریان های اصلی ادبیات معاصرم!

همیشه هم با تقی رفعت ، نیما ، شاملو و بلاخص شاعرنمای چیره دست احمد رضا احمدی مشکل داشته و دارم.

البته با مطالعه ی اندیشه های نیما و مخصوصا آنجا که می گوید: "من برای بی نظمی هم در پی نظمی هستم." نظرم درباره ی او بهتر شده به عبارت ساده تر من مخالف هجار ستیزی سنت شکن شعر امروزم.

به طور مثال اخوان را در بین همه ی به اصطلاح شاعران جنبش نو بیشتر قبول دارم چون وابسته به سنت های ایرانی و تاریخی ملت خودش است.

در ادامه ی مطلب دو شعر نو از خودم را گذاشتم.

ادامه مطلب...
۰۶ شهریور ۸۸ ، ۰۰:۴۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

مرغان رها

آنانکه دو پله از نردبان را می پیمایند و سپس می افتند معنای اوج را می شناسند:

ما چـو مـرغـان رهـا صاحب بال و پریم

گر چه بالا نرویم ، گر چه زین جا نپریم

با تــوام همسـفر کـهنه ی مـن برخـیز

تا بـه هـم دســـت رفـاقــت بـدهـیـم

تا  در آیینه ی شب همچو سحر گریه کنیم

تا به سیل غم خود جمله جهان را ببریم

ما هـمـان ملــت پر همهمه ایـم ، آری!

ما همان مـردانیم که ز شب می گذریم

چــاه تـنهایـی ما پـر شــد از آب فـنا

خـیز و رو صدرزمان کز همه بی خبریم

 

۰۶ شهریور ۸۸ ، ۰۰:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

آن یار آسمانی

این شعر را برای یکی از دوستانم که به نظرم آینده ای درخشان دارد سروده ام کسی که افکار مرا متحول کرد:

شــوکـت او در سخنم رخـنه کرد

آتـــش او در غــزلـم شــعـله زد

من نه به خود فهم جهان می کنم

بـاده ی او فـهم مــرا تـازه کــرد

یـار خــدا بـود و جـدا از چـو مـا

تـکـیه بـر آن ذات مـلـوکانـه کرد

یـاد مـرا هـمچو خسی پس فکند

روح مـرا مــلـحد و دیـوانــه کرد

درد دلـم با کـه بـگـویـم رفــیـق

صـدرزمـان روح مـن افـتـاده کرد

 

۰۶ شهریور ۸۸ ، ۰۰:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

فریاد عزت

هرگاه بیداد اوج گیرد و لگد های ستم استخوان هایمان را بشکند فریاد عزت مرهم درد ماست:

فریاد عزت

مــن یـکی مَــردم که افــتـادم ز پا

تا شـمـا عبـرت پــذیـرا تر شــویـد

من همان موجم که در خود گم شدم

تا کــران زنــدگــی را بـنـگــریــد

من نه بـسیارم ،که بـسیار انــدکــم!

کــوچــکم! اما کــلامم بـشــنویــد

زنــدگـی رویـیـدن اوهـام مـاســت

ناگــهان بــیـنی کـه گـشتی ناپدید

روح مـن فــریاد من عـزت می کشد

گـر چــه رفـتست از بـرش نور امید

 

۰۶ شهریور ۸۸ ، ۰۰:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

دو شعر کوتاه

من از این شهر بیزارم، از این زندگی تلخ بی زارم:

نسیم سخن

با نـسیـم ســخنم مـی نـگـارم چـو قـلم

روح مـن دفـتر من، جــوهـرم چـشم ترم

ای فـلانی چـه خبر ، از قرونی که گذشت

زنـدگـی در گـذرست از شــما بـی خبرم

حریم وحش

دردم کـسـی نـداند ای مـردمان اهـلی

اینجا حریم وحشست با کائنات وحـشی

در او نـمی تـوان دیـد انـسـان آشـنایی

هر گـوشه اش نوشتند آداب بـی وفـایی

دندانشان درازست ، چنگالشان چو بازست

آخـر چـگونه یابیم زیـن مـردمان رهایی

 

۰۶ شهریور ۸۸ ، ۰۰:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی