هرگاه بیداد اوج گیرد و لگد های ستم استخوان هایمان را بشکند فریاد عزت مرهم درد ماست:

فریاد عزت

مــن یـکی مَــردم که افــتـادم ز پا

تا شـمـا عبـرت پــذیـرا تر شــویـد

من همان موجم که در خود گم شدم

تا کــران زنــدگــی را بـنـگــریــد

من نه بـسیارم ،که بـسیار انــدکــم!

کــوچــکم! اما کــلامم بـشــنویــد

زنــدگـی رویـیـدن اوهـام مـاســت

ناگــهان بــیـنی کـه گـشتی ناپدید

روح مـن فــریاد من عـزت می کشد

گـر چــه رفـتست از بـرش نور امید