دست نوشته های یک دانشجوی مهندسی شیمی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

بهاریه

خورشید ز خلسه و خماری برگشت

امـــــروز تعـــــادل بهـــــاری برگشت

آن دشت که سبزه اش نمی دید کسی

با غمزه ی صد نرگس  کاری برگشت

۰۱ فروردين ۹۲ ، ۱۴:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

زاده ی عشق

زاده ی عشقم و دیوانه ی دیوانه شدن!

پیله ای مرده که می خواسته پروانه شدن ...

من درین همهمه ی سرد شما گم کردم

رسم محبوب نوازی و صمیمانه شدن!

۱۹ آذر ۹۰ ، ۲۲:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

کیست که ...

کیست که از ره جنون رو به خیال می زند؟
بر تــن درمــند مـن زخـم ســـوال مـی زند
ساقه ی کرم خورده ام ، بی هدفم ، فسرده ام
کیست به جسم مرده ام وصله ی بال می زند؟
من که پر از پریدنم ، منزجر از رسیدنم
کیست به واپریدنم مهر کمال می زند؟!

۱۹ آذر ۹۰ ، ۲۲:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

مردن به سبک مرد

در التهاب آتش و سرب و ترانه مرد
دیوانه بود گر چه چنین عالمانه مرد
وقتی که آفتاب، زمین را نمی شناخت
در یک سکوت و ماتم سرد شبانه مرد...
از مهربانی همه ی اهل روزگار ...
شد نا امید و در قدمی عاشقانه مرد
گویا تمام قاعده ها را شکسته بود
ناگه فرا پرید و چه ناغافلانه،مرد!
هرگز ندید روز خوشی را به عمر خویش
در انتظار امدن آن زمانه مرد ...

۲۲ فروردين ۹۰ ، ۱۹:۴۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

مصنوع ناهموار!

دســتان من دسـتان یک مردار بودست

که صد هزار و چند شب بر دار بودست

چشمان من چشمان نمرودی خیالیست

که ســالها در بابـلـــش بـــــیدار بودست

شـاید تــنم هـــم با هـــــمه نا استواریش

روزی خـــمیر خــشـــته ی دیوار بودست

مـــن آخـــرین مــصـــنوع رب مـــتـــعالم

که ایــنــچــنـین ناجور و نا هموار بودست

بــهـتر بـمـیرم! تا نـرنــجــانم جـــهان را

پـیش از من و تو مردگان بسیار بودست

۲۰ شهریور ۸۹ ، ۰۹:۵۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

به آنکه باید

در هــمه آفـــاق جــــای پـــای توست

شــهـر را موضوع ، مــوسیقای توست

ای که در من می کنی ، هر دم ظهور

مــظــهـر ایـــمـان، من ایمای توست!

هر چه می گویم به شعر خـــویشتن

پاره ای از طـعـــم بوطـــیقای توست

گــر طــلـوع مـن ، غـــروب آگین شده

ایـــن هــم از انـواع بازی های توست

در هـــمه عـــالم نـگه کـــردم ولـــی

هـــر چــه مـــیـبیـنم رخ زیبای توست

۱۳ شهریور ۸۹ ، ۲۲:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

ای آســـمان آبـــی مـشرق

گــویی سـتاره ها به غمت آشـناترند

در لایـــزال دیـــده ی پاکــت شناورند

ای آســـمان آبـــی مـشرق زمـین بیا

بی تو  تـرانـه ها ز عدم بی صــدا ترند

من با تو فرق مشرق و مغرب،شناختم

چــشمان ترجمان تو ، گــویا سخنورند

ای ابتدای هستی و ای انتهای مرگ

جـز تــو تــمـام حــادثه ها خـنده آورند

۲۶ مرداد ۸۹ ، ۲۲:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

اگر در چشم تو ...

اگـــر در چــشـم تـو بــاران بگیرد 

مـــرا آن ســوز بـی پــایــان بگیرد

نگــــاهت اجــتماع واژگانـــیست

که با دستور غم ، سـامان بگیرد

کرامت کن مرا یک شاخه ی درد

که دردت جای این هجران بگیرد

مرا اندیشه ی پرواز بس نیست؟

بـیـا تا بــال لــنـــگــم جان بگیرد


۱۲ مرداد ۸۹ ، ۱۸:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

برای آینه دارن

تـــبلــور غــم مــن روح را طــــلایــــی کرد

سرشک مردم من شهر را حـــنایــی کرد

قــلم که آتــــش او بـی زبانه مـی جــنبید

به گل نشست و فروخفت و ژاژخایی کرد

حـــصار دار به دورم کــشـــیـده شد ناگاه

دروغ از شــبهی مـــرده رو نــمـــایی کرد

مــنم همان شبه مرده ای که در دل خود

بــرای آیــنــه داران ســـخن ســـرایی کرد

و حــال بر جــــسدم سـوسـمار می گرید

که دوسـتـان مــرا ، زور و زر هـوایــی کرد

۱۹ تیر ۸۹ ، ۲۳:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

یار ساقی وار

ای که پنهان شده ای در غم ها
رســــته ای از هــمـه ی آدم ها
جــان مــــن بـی تو نـدارد یاری
خـــیـز و ســوی من بیــچاره بیا
اشـک مـن گر چه قدمگاهت نیست
قــــدمــی نه بـه ســـرای دل ما
بی تو مــهـتاب شبان جانفرساست
بـی تــو نـــوری نـــدمد در شب ها
تا ابـــد در پـــی دیــــدار تــــوایم

هــمـچو پــــژواک بــــدنـبال صدا

۱۸ تیر ۸۹ ، ۰۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی