در التهاب آتش و سرب و ترانه مرد
دیوانه بود گر چه چنین عالمانه مرد
وقتی که آفتاب، زمین را نمی شناخت
در یک سکوت و ماتم سرد شبانه مرد...
از مهربانی همه ی اهل روزگار ...
شد نا امید و در قدمی عاشقانه مرد
گویا تمام قاعده ها را شکسته بود
ناگه فرا پرید و چه ناغافلانه،مرد!
هرگز ندید روز خوشی را به عمر خویش
در انتظار امدن آن زمانه مرد ...
غزل مردن به سبک مرد- رو چند بارخوندم دستپخت شاعرانه ی قشنگی است و
از تخیل، عاطفه،موسیقی و ارتباط افقی -عمودی محکمی برخورداره.
همواره سرفراز باشید.
چند وقت پیش بهم سر زده بودی ممنون. من آدرس وبم رو همچنین نامشو تغییر دادم
به این صورت: چندین قدم با عشق. میتونی با نام وبلاگ هم سری بهم بزنی. چشم براه کارهای جدیدتون هستم حتما خبرم کن یادتون نره. بدرود