دست نوشته های یک دانشجوی مهندسی شیمی

۸ مطلب در بهمن ۱۳۸۸ ثبت شده است

تو مافوق انسانی!

به یاد شهید شهیر علم آنتوان لاوازیه

***

تو هــــرگز نیستی انگار پنهانی!

مـرا می بینی و قابل نمی دانی

چنانی کز نگاهت آه می خندد 

فراوان نیستی،لعــل بدخشانی!

به خون آلوده ای اما نمــی میری

تو عــــیسایی،تو مولود زمستانی

شـــکوه مرگ را در هم فرو کردی

شــــهید راه علمی مرد ایمانی

بـرای زیســـــتن آورده ای روحی

تو انسان نیستی مافوق انسانی

۲۹ بهمن ۸۸ ، ۲۲:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

اندیشه های زنده

اندیشه های زنده چو مردار می شوند

چشمان نازک غزلم تار می شوند

گاهی بدون هیچ دلیل موجهی

دندانه های قافیه غش دار می شوند

دیوان ابتذال که خفتند در خیال

در عرصه ی نگاه تو بیدار می شوند

از چشمه ی طراوت تو آب می خورند

با خوردن خیال تو پروار می شوند

وانگاه با نهایت درندگی خویش

چون عقده ای غنوده و دشوار می شوند

۱۰ بهمن ۸۸ ، ۲۳:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

قهرمان برخیز!

هو الخالق

سلام بر همگی عزیزانی که با بزرگواری تمام نوشته های (شاید) ادبی و علمی مرا می خوانند و بر من منت می گذارند. خواستم در مورد نوشته ها و اشعارم توضیحی بدهم که احتمالاً برای برخی از عزیزان  راه گشاست ، این اشعار و نوشته های صرفاً غنایی است و محاکه ایست از آنچه من گاه احساس می کنم ، اما هر گونه برداشت غیر ادبی از  این نوشته ها تأویل خواننده ی محترم است و نه نظر من!

***

قهرمان برخیز!

اینجا جای ماندن نیست!

نیست اینجا هیچ کس همسنگ تو یا همصدای تو ؛

قهرمان برخیز

تا ازین دشنام جامد ، شهر بنیان کن

رو بسوی شهر دیگر ، روزگار دیگری داریم

قهرمان برخیز

۰۹ بهمن ۸۸ ، ۱۲:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

تریبون قشنگ

این فقط نثر واره ایست که به نظر من مفهوم عمیقی را مطرح می کند که درکش راهگشا و مهم است:

***

در پس همهمه ی گنگ شما آقایان

من تریبونم را گم کردم

یک تریبون بزرگ

یک تریبون قشنگ

یک تریبون که به هنگام سخن گفتن من ...

ارزش رای مرا می افزود

یک تریبون که به من می آلود ...

گرده ی سحر سخنرانان را

من نمی دانستم 

یک تریبون بزرگ 

یک تریبون قشنگ

قدر یک حنجره ارزش دارد

۰۸ بهمن ۸۸ ، ۲۳:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

حریم وطن

با نام یگانه ی بی انتها این شعر ملی میهنی را به همه ی ایرانیان مسلمان تقدیم می کنم:


ذره ی خاک وطن را نفروشم به دنی

گر فروشم چه کنم با ضرر بی وطنی

گر وطن نیست بگو تا که بمیرم در دم

ور نه من جان ندهم از صدمات بدنی

جمله ی جان مرا پود وطن بسته به هم

حالیا جز وطنم نیست سرود و سخنی

زمزم لطف خدا بود که در خطه ی مرگ

بهر ما بی وطنان ساخت حریم وطنی

***

اگر لحن کهنه است ببخشید چون در حال و هوای حماسی سروده شده

۰۸ بهمن ۸۸ ، ۱۴:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

آی ای زبان

شمشیر بی نیام جهان

آی ای زبان

ای تلخ تر ز تلخی و جور ستمگران

من با تو حرف می زنم و با تو دشمنم

از شدت شرار تو زخمست آسمان

فردا که ذره های مرا متصل کنند

خواهم تو را به من ندهند از میانشان

گر کافرم تو کفر مرا دم نمی زنی

گر عاشقم تو عشق مرا می کنی عیان

ای مشکل همیشگی مردمان مست

ای قطعه ی بریده ی اسرار آسمان

من بی تو لالم و با تو سبکسرم 

روزی فلک کنند تو را نیک مردمان

۰۶ بهمن ۸۸ ، ۲۲:۳۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

زورق روح

آتش شعرم سراییدن گرفت

چشمه ی اشکم تراویدن گرفت

دیده ام را غلظت خون پاره کرد

خون من آهنگ شاریدن گرفت

در فراق دیدن تو بار ها

ناوک خورشید باریدن گرفت

زهره ام ترکید از دیدار دیو

روح من عزم تو را دیدن گرفت

عاقبت چون قطره ی سیال اشک

زورق ما هم خرامیدن گرفت



۰۶ بهمن ۸۸ ، ۲۲:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

استوان (ایستاده) مرد

مـرده ام در قـــفـس تـنــهـایی
من نه اشــکم کـه بریزم جـایی

مانده ام تا که به دادم برسند
دشــمنان غـــم و نا زیــبــــایـی

تا ابــد بــســته ی ایــن آیـــیــنم
که نباشــم شــبهـی هر جـایی

ریـشـــه در خـاک گـلـستان دارم
ســــاقه در عــالم بــی پــروایـی

در سرم زمزمه ی عرش خداست
مـی جـهم با هـمه ی بـی پــایی

از ازل صـــــدرزمـان مـی نـــــالـد
از قــــضــا و قــدر رســــــوایـی

۰۳ بهمن ۸۸ ، ۲۲:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی