تـــبلــور غــم مــن روح را طــــلایــــی کرد

سرشک مردم من شهر را حـــنایــی کرد

قــلم که آتــــش او بـی زبانه مـی جــنبید

به گل نشست و فروخفت و ژاژخایی کرد

حـــصار دار به دورم کــشـــیـده شد ناگاه

دروغ از شــبهی مـــرده رو نــمـــایی کرد

مــنم همان شبه مرده ای که در دل خود

بــرای آیــنــه داران ســـخن ســـرایی کرد

و حــال بر جــــسدم سـوسـمار می گرید

که دوسـتـان مــرا ، زور و زر هـوایــی کرد