گــویی سـتاره ها به غمت آشـناترند

در لایـــزال دیـــده ی پاکــت شناورند

ای آســـمان آبـــی مـشرق زمـین بیا

بی تو  تـرانـه ها ز عدم بی صــدا ترند

من با تو فرق مشرق و مغرب،شناختم

چــشمان ترجمان تو ، گــویا سخنورند

ای ابتدای هستی و ای انتهای مرگ

جـز تــو تــمـام حــادثه ها خـنده آورند