هرگز نبود هیچ کسی دوستار من

نفرین به زندگانی بی افتخار من

بالا بلند سرو خیالم خمیده شد

در لحظه های بی هدف و بی شمار من

بی یار و دوستار چو مرغی رها پرم

کین آسمان تنگ شده چون حصار من

من را قبیله ایست که فرمان نمی برند

از این دل بریده ی بس داغدار من

ای آشنا بسوز که در کنج سینه ام

جز ناله های تو نبود هیچ یار من