همه ی ما می دانیم اشک چه مفهومی دارد، چون چندیست همه اشکباریم:
کس را خــبر نـشد ، اشـکم چکید و رفت
زیـن مـردمـان پــست گـویا رمید و رفت
آری غـــزال مـن چـون بــاد مـوســمی
بر شــور زنــدگی شــاید وزیـــد و رفت
غــوغــا به پا نـکرد ، چـون شام تیره بود
تـنـها و بی صــدا در خـود تــکید و رفت
داغــی به دل نداشــت از مـردمــان شهر
بــی حــس انـتـقام شــد ناپـدید و رفت
اشکم به خون خویش غلطید و خنده کرد
از دور بــی وفـــا شــد نا امـیـد و رفت