دست نوشته های یک دانشجوی مهندسی شیمی

استوان (ایستاده) مرد

مـرده ام در قـــفـس تـنــهـایی
من نه اشــکم کـه بریزم جـایی

مانده ام تا که به دادم برسند
دشــمنان غـــم و نا زیــبــــایـی

تا ابــد بــســته ی ایــن آیـــیــنم
که نباشــم شــبهـی هر جـایی

ریـشـــه در خـاک گـلـستان دارم
ســــاقه در عــالم بــی پــروایـی

در سرم زمزمه ی عرش خداست
مـی جـهم با هـمه ی بـی پــایی

از ازل صـــــدرزمـان مـی نـــــالـد
از قــــضــا و قــدر رســــــوایـی

۰۳ بهمن ۸۸ ، ۲۲:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

قلم و خون به هم آمیخته اند

خط به اندازه ی خون

خون  به اندازه خط

قلم و خون به هم آمیخته  اند

و نفس های شمارایم را

خلط خون می شمرد

زنده ام !

تا که به شریان قلم خون دارم!

۰۲ دی ۸۸ ، ۱۰:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

بیابان

سبو هشیار شاید مست هم هشیار

و هر جا سردی نمناک دیوار است

درون وسعت این شهر ویرانگر

شفق چون زردی یک مرگ، بیدارست

نمی خیزد ز جا مردی که مردی نیست!

بیابانست و بوی آب دشوارست

قلم دیگر نمی لغزد که می میرد

 بیابانست و می دانی بیابانست

۰۲ دی ۸۸ ، ۱۰:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

ابراهیم

عرفان محض بود نگاه سیاه تو

پروانه مست بود ز جزم نگاه تو

آتش شرار بود برای تو ای خلیل

زیرا که درد بود تمام گناه تو

۰۹ آذر ۸۸ ، ۲۱:۳۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

حصار وازگان

به خوبی می شود با باد رقصید

به خوبی می شود آزاد رقصید

به خوبی می شود همچون شقایق

به پای غنچه ی فریاد رقصید

حصار واژگان را می شود خورد

بدون وزنه ی غمباد رقصید

نباید زیر بار سالیان ماند!

نه باید با غم رخداد رقصید

به سوی داد باید رفت و فریاد

به موسیقای آه و داد رقصید


۰۹ آبان ۸۸ ، ۱۶:۰۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

آی ای ثانیه های دگیر!

دوستان این یک شعر نیست شاید خیلی هم ادبی هم نباشد اما به نظر من آنقدر جالب هست که بنویسمش:

آسمان منتظرست!

رعد می آشوبد

ماتم ثانیه سر می گیرد

ابر هم گریه کنان می خندد

ضربه های آونگ 

می سرایند قشنگ

تنگی ثانیه را

من دلم می گیرد

می شوم بی پروا!

با عصایم به سر ثانیه می کوبم!

سر این ثانیه ها می شکند ...

عمر من می گذرد ....

ضربه های آونگ 

می سرایند قشنگ

تنگی ثانیه را

۰۸ آبان ۸۸ ، ۱۷:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

من انسانم!

من انسانم!

تبارم بوی خاک و ارغوان دارد

چنان مستم که جام می ....

ز نام من نشان دارد

من انسانم!

صدای پای من تاریخ می سازد

جهان می ترسد از آهنگ شک دار قدم هایم!

من انسانم ...

یکی موجود با چندین شعار و خو

به هر برزن مرا هر کس به سان خود گمان دارد

من انسانم ولی "آیین انسانی نمی دانم"

طفیل سفره ی آنم که مشتی استخوان دارد!

چنان ناچیز و نا سازم که 

با خوبی نمی سازم

یکی آیینه ی زنگاری از خود هراسانم

من انسانم!

من انسانم!

۰۸ آبان ۸۸ ، ۱۶:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

ای مسیح من

خسته ام ازین تمدن حقیر

این تمدن ضعیف و بی نوا

این تمدنی کاندرو کسی

اعتنا به آشنا نمی کند

می دمد سرشک من ترانه وار

می چکد به سان آبشار

وین تفکرات گریه دار

دامن مرا رها نمی کند

ای مسیح مردگان شهر

بر دم از میان لحظه ها

جز دم تو مرهمی مرا

کاملاً دوا نمی کند

۰۸ آبان ۸۸ ، ۰۹:۲۵ ۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

آونگیان ثانیه ها

ما مردمان بی خبر از روزگار خود
آونگیان ثانیه هایی سبکپریم

در عرصه ی زمان به رسیدن نمی رسیم
فکری نمی کنیم که بذری بپروریم

امیدوار آمدن یک بهانه ایم
تا از جواب مسئله ای سخت بگذریم

ما مردمان بی خبر از روزگار خود
با دوستان جانی خود نیز دشمنیم

با جهل تیره گر چه به جایی نمی رسیم
سوی چراغ عقل دستی نمی بریم

در دوره ی تناوب یک مرگ ضربه دار
افتاده ایم و با نرسیدن برادریم

۲۵ مهر ۸۸ ، ۱۹:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی

افترا

چقدر ساده مرا مست افترا کردید!

سپس به دامن اندیشه ها رها کردید!

حقیر، مست و بداندیش و کافرم خواندید

مرا ز جامعه ی پست خود جدا کردید!

هزار طعنه مرا داشتید و خرسندید

که با تمام توان بر دلم جفا کردید

خداست شاهد آن لحظه های معنا دار

که با نگاه من بی نوا چه ها کردید

حزینم از همه عالم ولی نمی نالم

به یک کلام به جانم ستم روا کردید

کنون که عزت من باز میدهد جولان

دوباره واژه ی تسلیم را ادا کردید!

۲۵ مهر ۸۸ ، ۱۹:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد کیهانی