خوب؟ از خیلی جهات نه! ولی چرا ، بدک هم نیست! این روز ها را می گویم. سه هفته است که درگیر نوشتن مقالات هستم ، آمده بودم جنگل را ببینم که در درخت ها گم شدم. فاجعه فقط این نیست ...

کسی که 1 مقاله دارد که 1 سالست دارد آن را تصحیح می کند. کسی که 6 ماهست که یک  مقاله ی نسبتا کامل آماریش دارد توی قفسه خاک می خورد. کسی که 2 کار انجام شده گزارش نشده دارد. کسی که در 4 مقاله با دیگر دانشجویان همکار است. کسی که  مباحث آماری 3 پروژه ی دیگر 3 نفر دیگر را در دست طراحی دارد. کسی که در قطره ای غرق می شود و حالا به دریا زده است.

این فاجعه ی منست. من خودم مشکل خودم هستم، من خودم یک مساله ی لاینحلم. جرا باید اینطور باشد؟ نمی دانم. ولی مطمئنم پاسخ این همه شب و روز دویدن و درد کشیدن و طعنه جویدن به بن بست خوردن نیست!

زخم های کهنه ام را می بینم. نمک پاش ها را هم .

بیشتر گلایه نمی کنم اصلا قصد گلایه کردن نداشتم این را نوشتم تا میثاق من با من باشد شاید و فقط شاید دو هفته ی دیگر که باز ول بخورم توی آزمایشگاه حالم خیلی خوب تر باشد! حتی خوبتر از امروز ...

شاید!