حضیضِ مرگِ گنهکار را تصور کن
غروبِ یک شبِ کشدار را تصور کن
میان زمزمه هایِ فرو رونده یِ مغز
بیا نبودن دیوار را تصور کن
بدون مرز عناوین و سایه ی القاب
حضور یک دل بیدار را تصور کن
سحرگهان که می آید خدایگان طلوع
شکوه واژه ی دیدار را تصور کن

و در میانه ی هشیاری و خم آلودی
دوباره آن شب جاندار را تصور کن!