دیـگر نمی خواهم غـــمان در کنج بستر بشکنم از جـنس لـیوان نیـستم که بار دیــگر بشکنم بر من چـه بی حاصل زدی آن بـست هـای بی هدف من چـینی ناخالصم مـی خــواهم از سـر بشکنم چـشــمم به خــون آلوده و خـشکیده آب حسرتم می خواهم اینبار از درون چون مردم تر بشکنم فـریاد هـای مــرده ام روحـی نـدارد، لاجـرم بـاید درین مـاتم سـرا چـون آه باور بـشکنم اما دریـغا پـتک غـــم دیـگر نـدارد ضـربتی تا چــون شـکـاری بی زبان مـثل کبوتر بشکنم