حسی درون پیرهن چرکین
 فریاد های وا اسفا دارد
 تن پوش یک مهاجر مسکینست
این پیرهن که قصد وَدا دارد
 با یک ترانه یک سبد از تاریخ
خواهد که آشیانه کند در من
این پیرهن که مرغ غزلخوانیست
صد گفته نگفته به ما دارد
اما درین زمانه ی ویرانی
آیا کسی  سر شنوا دارد؟!
در پیرهن هنوز صدایی هست
یعنی هنوز بغض صدا دارد ...