تبارم بوی خاک و ارغوان دارد
چنان مستم که جام می ....
ز نام من نشان دارد
من انسانم!
صدای پای من تاریخ می سازد
جهان می ترسد از آهنگ شک دار قدم هایم!
من انسانم ...
یکی موجود با چندین شعار و خو
به هر برزن مرا هر کس به سان خود گمان دارد
من انسانم ولی "آیین انسانی نمی دانم"
طفیل سفره ی آنم که مشتی استخوان دارد!
چنان ناچیز و نا سازم که
با خوبی نمی سازم
یکی آیینه ی زنگاری از خود هراسانم
من انسانم!
من انسانم!