صدای زنگ باران کرد بیدار

نگاهم را به وقت بامدادان

شکوفه های امیدم دویدند

برای خوردن یک قطره باران

شکوه زندگی در قصر ها نیست

شکوه زندگی اینجاست یاران

درون سینه های بینوایان

به هنگام وصال دوستداران

عزیز من بدون این مفاهیم

کویر وحشتم را نیست پایان